پیدای پنهان

آخرین مطالب

  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۴۳ Unknown
  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۸:۴۸ فقر

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۳ آذر ۸۵ ، ۱۶:۳۷ Unknown

آخرین نظرات

۱ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است






سلام این پست از وبلاگ بسیار زیبای قطعه 26 از جناب اقای حسین قدیانی به عاریت گرفته شده

www.ghadiani.blogfa.com

ضمنا این شرح حال من و یا دل نوشته من یا مشترک با من و یا مربوط به من یا خصوصیت من نیست.فقط چون دیدم خیلی قشنگه اینجا گذاشتم


حزنی بزرگ دلم را فرا گرفته. با اینکه عصر آدینه نیست اما این غروب، غروب غم باری است. خورشید بیش از هر زمان دیگری به خون می زند. حالا دیگر همه چیز تمام شده و از آن همه ارث انبوه، تنها غم و اندوه، سهم ما شده است. حالا دیگر همه چیز تمام شده و سفر تاریخ به ایستگاه صفر رسیده است. حالا دیگر همه چیز تمام شده و از آنهمه عظمت و غرور، جز این غروب تلخ به ما نرسیده است. الوداع ای پیراهن مشکی. خدا حافظ علمدار. بدرود عاشورا. بدرود تاسوعا. بدرود ای قاری قرآن روی نی. بدرود ای رود علقمه. بدرود ای عقیله بنی هاشم. بدرود ای کربلا. بدرود ای بین الحرمین. بدرود ای بنت الحسین. بدرود ای شام غریبان. بدرود ای غم. بدرود ای حضرت عزا علیه السلام. ما در این غروب، عزادار از دست دادن عزاییم. سخت ترین عذاب برای شیعه همین است. ما دل مان برای محرم برای صفر تنگ می شود و این دل، وقتی تنگ می شود، چه قشنگ می شود. چه غم قشنگی است، خدا حافظی با خود غم. ما از آن قبیله ایم که جز غم، مونسی نداریم و حالا باید بدرود بگوییم با تمام دار و ندارمان. در این غروب، همه چیز با هم تمام شده است. خدا حافظ دهه فجر. بدرود ای امام. الوداع ای سرودهای حماسی. خدا حافظ ای فتنه، ای بحث های سیاسی.


خدا حافظ 9 دی. بدرود ای راهپیمایی 22 بهمن. از امروز دیگر همه جا حرف "عید" است و این بزرگ ترین عزای ماست. از امروز همه به فکر خانه تکانی هستند و هیچ کس، دیگر انقلاب اسلامی را خانه تکانی نمی کند. خداحافظ دفاع از ولایت فقیه. الوداع ای مرگ بر ضد ولایت فقیه. ما از امروز دوباره اسیر روزمرگی می شویم، یا به قول آ سد مرتضی؛ "قبرستان نشین عادات سخیف" و من می گویم؛ " مسلمان عبادت های خفیف". امروز روز رحلت پیامبر نیست؛ روز شهادت امام "محمد ابن عبدالله" است. آری، جام زهر صبغه دیرینه دارد. محمد، فقط پیامبر نبود، امام هم بود و کدام امام در خون خود یا در خون دل خود، خون جگر خود، غوطه نخورده است؟ "من تلخی صبر خدا در جام دارم/ صفرای رنج مجتبی در کام دارم". چقدر این داغ، سنگین است که گمان به رحلت حضرت ختمی مرتبت می بریم. من امشب عزادار شهادت رسول خدا هستم نه رحلت پیامبر. اقراء باسم ربک الذی خلق الشهید. باسم رب الشهادت. این چه غروبی است که از عصر عاشورا هم غم بار تر است؟ این چه خورشیدی است که در مغرب خون خود غروب کرده است؟ این غروب، دیگر غروری برای ما باقی نگذاشته.دیگر باید با همه چیز وداع کنیم و دوباره مثل "آدم آهنی" زندگی کنیم.


الوداع ای بصیرت، چند ماهی تلنگر زدی به خواب ما و ما را بی تاب انقلاب کردی. از فردا ما به فکر تامین بنزین مسافرت شب عیدمان هستیم. مقصدمان "کوفه غفلت" است و مسیرمان جاده سالوس. در این جاده لذت می بریم از سدی که جلوی راه انقلاب را گرفته و بعد از تونل کندوان، آشی خواهیم خورد که روی آن یک وجب غفلت ریخته اند. شما را نمی دانم ولی من از همان بچگی متنفر بودم از این سور و سات عید. با پسر خاله ام که سال به دوازده ماه نمی بینمش، در یک روز باید در چند جای مختلف روبوسی کنم؛ صله رحم خوب است اما من حالم از خاله بازی بهم می خورد. بزرگ ترین دشمن من، "روزمرگی" است. صبح را به شب رساندن و شب را به صبح رساندن و خود را به لب گور نزدیک کردن. زندگی در بازار خرید روزمرگی و پاساژ هرزگی، وقف کردن وقت خود در بن بست استحاله است. کاش این فتنه ادامه پیدا کند؛ سبزها نباشند ما همه مان تبدیل به لجن می شویم. ما هر کدام مان بالقوه، اهل کوفه هستیم؛ ما از خود سبزها، سبزتریم. فقط کافی است یکی دو کوچه از کوچه بنی هاشم دور تر شویم. زود شترمرغ می شویم و برای انقلاب، نه شیر می دهیم و نه تخم می گذاریم و خیلی زود فراموش می کنیم که مرغ باغ ملکوت بودیم، نه شتر مرغ گاوداری مش حسن. ما  زود نفس مان را می کنیم قفس و پای این حبس، مهر "الی الابد" می زنیم.



من شعار "مرگ بر اصل عشقم" را از صدای ترقه های چهارشنبه سوری بیشتر دوست دارم. آن شعار به سیرتم تلنگر می زند و مرا از خواب غفلت جدا می کند و این صدا قلقلکی به گوش صورتم می دهد و مرا از خواب گرم و نرم بیدار می کند. آهای دوستان عزیز! بزرگ ترین فتنه این است که گمان بریم فتنه تمام شده است. سران فتنه، هواهای نفسانی من و شماست. فتنه همین است که بگوییم؛ "خدا راشکر، فتنه تمام شد". مهندس و شیخ، شاید سر جای خود بنشینند اما میل ما به زندگی در "بن بست بندگی"، همچنان باقی است. فتنه اصلی، تخت گاز رفتن در بزرگ راه روزمرگی است. ای فرشته هایی که روی دو شانه من نشسته اید؛ خواب تان نبرد. گاهی با خواباندن یک سیلی در گوش من "خلیفه الله"ای مرا به یادم آورید. به یادم آرید که من بال دارم و نباید زندگی، وبال گردنم شود. به یادم آرید که نباید به این قفس عادت کنم. به یادم آرید که زندگی بی شهدا ننگ بود. زنده باد، زنده یاد سید حسن حسینی. "سید حسن" ما از ازل، ایل و تبارش همه عاشق بودند. "سید حسن" ما سید حسن نصرالله است که ایرانی نیست اما نتیجه انقلاب اسلامی است. سید حسن ما مثل مرد ایستاده و یکی به نعل و یکی به میخ نمی زند و سید حسن ایرانی ما "شاعر" بود اما "شعر" نمی گفت. این آخرین دست نوشته سید حسن حسینی است:" خوشا به حال آنان که نمی دانند و بال های شان با قفس، فالوده نمی خورد؛ زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود/ از پیچ و خم تعلقم ننگ نبود/ آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داد/ تا بال نداشتم قفس تنگ نبود".

                                                         ***

...نه، هنوز فتنه باقی است. تا "بهار" خیلی بیشتر از یک ماه مانده. برای من عید در راه نیست؛ من داغ دار خود داغ هستم. من عزا دار رفتن ماه عزا هستم. این بار غم من، از روی کوچ غم به کوچه گردش روزگار است. فتنه اصلی توهم پایان فتنه است. تف بر تو ای روزگار. گفت:" بی درد مردم، ما خدا بی درد مردم/ نامرد مردم، ما خدا نامرد مردم/ از پا، حسین افتاد و ما بر پای بودیم/ زینب، اسیری رفت و ما بر جای بودیم/ از دست ما، بر ریگ صحرا نطع کردند/ دست علمدار خدا را قطع کردند".

سید علی حسینی
۲۶ بهمن ۸۸ ، ۰۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر