پیدای پنهان

آخرین مطالب

  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۴۳ Unknown
  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۸:۴۸ فقر

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۳ آذر ۸۵ ، ۱۶:۳۷ Unknown

آخرین نظرات

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

امروز دارم می رم . اخرین اقامتمه .حدود 2 ماه دیگه می ام پایان دوره . یه جمله ای رو یکی از دوستان م که جز لیست شهیدان زنده  هست چند مدت پیش که دیدمش بهم گفت"(اسمش هم علی رضاییانه)وقتی فهمید 5 ماه دیگه خدمتم تمومه بهم گفت : "سید 5 ماه دیگه وقت داری تا جنازه ت بیاد رو دست ماها بجم" .خیلی جدی این حرفو بهم زد .ولی خب ما رو شوخی برداشتیم .که البته "باید " هم بر می داشتیم

الان که فقط 65 روز دیگه مونده صحبتش بد جوری منو به فکر برده .

چقدر جمله حکیمانه ای از سید جلیل موسویان شنیدم .می گفت:

"شهادت هیچ وقت هدف نیست و نبوده شهادت مزد کار و ثمره کارهاییه که انجام دادیم"

خوب تصور شهادت برای چون منی کاملا شبیه به یه جوک می مونه .شهادت ؟؟؟!!!!!!!!! برای کارهایی که نکردم؟؟؟؟!!!!من؟؟؟!!!

اگر بخواهیم تناسب این موضوع با من روشن بشه مثل این موضوع می مونه که یکی یه شلوار ابی پوشیده باشه که سر زانوش یه وصله نارنجی با کوکهای درشت قرمز وصل شده باشه وتو ملاصدرای شیراز راه بره.اینقدر بی ربط و تابلو و ضایع.

اما خوب به عنوان یه ارزو حرف علی رضاییان خیلی برام شیرین بود. اما گاهی  پیامک "اکبر بانشی" یک امید کاذب بهم می ده که این هم برام شیرینه:

وادی عشق بسی دور  و داز است ولی / می شود طی، ره صدساله به آهی، گاهی

چقدر گوش هام برای شنیدن این جمله محتاجه که :

ننه الهی که بری برنگردی


سید علی حسینی
۰۹ اسفند ۹۰ ، ۰۷:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
مدتیه به دنبال کشف رسالت و جایگاه ونقش خودمم. کجا هستم قراره چه بکنم و نقطه هدفم کجاست . وقرار این خلیفه خدا چی کاری رو انجام بده .و حسابی دغدغه این امانت خدا رو دوشم سنگینی می کنه


توگویی که الانه که کمرم از شدت سنگینی رسالت بشکنه

الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ

سردرگمی و گیجی و همه چیز خواهی  و .... از مرضاتی بود که به جونم افتاده بود .(که البته به قول اقا سید مرض بحران هویت هست)

چند جلسه ای هم مشاوره رفتم . دیشب تو رختخواب که بودم داشتم به همین موضوع فکر می کردم . باتبع خودشناسی مهمترین قدم تو این زمینه هست  . داشتم به خودم فکر می کردم اما ذهنم قفل قفل بود. تا اینکه گفتم اخر شبی به چند تا از رفقای موفق و صاحب نفسمون پیامکی بزنیم که برای گشایش کارم دعایی بکنن.
متن پیامک:
"در پی یافتن رسالت و نقش و توانایی هام هستم با تمام سلول ها و پلاکدهای خون م محتاج گشایش  نشان دادن راه هستم .برام با همه سلول ها و پلاکدهی خونی تون دعا کنید"

اخرین پیام که دلیور شد . ناخوداگاه شروع کردم به گوش دادن سخنرانی ی که مدت ها قبل دانلود کرده بودم و تو گوشی م بود و حوصله نداشتم بشنوم .
از برکات همایونی نفس کدوم یکی از بزرگواران بود الله اعلم.امادر اولین ماموریت موفق به کشف 4 تا از نقص هام ،از دل بی ربط ترین سخنرانی به این موضوع ،شدم. سخنرانی "زنای ذهن قسمت دوم " (دکتر حسن عباسی)

خودم فکم افتاد فکر نمی کردم خدا اینقدر جدی بگیره  و به این زودی تحویل بگیره .تا ساعت 3 داشتم گوش می دادم و تجزیه و تحلیل می کردم.البته اثرش هم زود نمود پیدا کرد و در اولین دم نماز صبح م قضا شد.به هرحال دمش گرم .
یکی از اینا اولیاالله هستن و دعاشون می گیره مشکلی مرضی چیزی دارید با یه اس ام اس براتون حل می کنن  :
1-حجت الاسلام انجوی نژاد
2-حجت الاسلام سید جلال موسویان
3-حجت الاسلام اذرنیا
4-حجت الاسلام سیدمرتضی حسینی
5-سید جلیل موسویان
6-اسحاق رهنما
7-علی اکبر سلطانی
خوش به حال من که شماره این همه اولیاءالله تو گوش م دارم
البته سید عباس حقایقی رو هم اضافه کنید که بنا به دلایلی از چشم ما افتادن و از لیست اولیا الهی خارج شدن


نمی دونم این بلاگفا چه مرضی داره گاهی شکلک ها را نشون نمی ده .خودتون به تناسب شکلگ های تعجب نیشخند و چشمک رو بذارید

سید علی حسینی
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۰۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر