پیدای پنهان

آخرین مطالب

  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۴۳ Unknown
  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۸:۴۸ فقر

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ Unknown
  • ۱۳ آذر ۸۵ ، ۱۶:۳۷ Unknown

آخرین نظرات

داستان جزیره خضرا

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۸۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

داستان جزیره خضرا

علامه مجلسی می‌گوید

بسم الله الرحمن الرحیم؛سپاس و ستایش مخصوص خداوندی است که نعمت معرفت به ما ارزانی

داشت و توفیق پیروی از اشرف مخلوقات برگزیده کاینات حضرت محمد بن عبدالله (ص) را به

ما عنایت فرمود. و ما را به محبت و مودت امیرالمؤمنین (ع) و دیگر پیشوایان معصوم از اهل

بیت پیامبر (ص) مفتخر و مخصوص گردانید .

 پس از حمد و ثنا، در خزانه امیرمومنان، پیشوای پرهیزکاران، سرور اوصیا و حجت پروردگار

جهانیان حضرت علی بن ابی طالب (ع) رساله‌ای یافتم به خط شیخ فاضل عالم عامل « فضل بن

یحیی بن علی طیبی کوفی» که متن آن چنین است:

"پس از حمد پروردگار و درود بر پیامبر و اهل بیت آن حضرت، این بنده محتاج به عفو

پروردگار فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی چنین گوید که از شیخ شمس الدین بن نجیح حلی و

شیخ جلال الدین عبدالله بن حرام حلی در نیمه شعبان سال 699هـ هجری حکایت عجیبی که زین

الدین علی بن فاضل مازندرانی درجزیره خضرا دیده بود شنیدم. با شنیدن داستان شوق عجیبی در

من ایجاد شد که به خدمت شیخ زین الدین بروم و داستان را از خودش بشنوم و واسطه‌ای در بین

نباشد.پس از جستجو از مکان او، مطلع شدم که او اوایل شوال همان سال (699 هـ) به حله

مسافرت کرده است. من نیز راهی حله شدم و او را در منزل فخر الدین ملاقات نمودم. از او

خواستم آنچه را برای شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین حلی نقل کرده برای من هم تعریف کند.

شیخ زین‌الدین، حکایت خود را از آغاز تا انجام در منزل سید فخر الدین و در حضور او و

گروهی از علمای حله که برای زیارت شیخ آمده بودند، برای من نقل کرد.متن حکایت به

طور خلاصه چنین است:

«

من در دمشق خدمت شیخ « عبدالرحیم حنفی» و شیخ « زین الدین علی اندلسی» به تحصیل

علوم اشتغال داشتم. شیخ زین ‌الدین اندلسی مردی خوش اخلاق و نسبت به شیعه و علمای امامیه

خوش بین بود و به آنان احترام می‌گذاشت. ویژگیهای اخلاقی او باعث شد که از دیگر اساتید

بریدم و همه درسهایم را در خدمت ایشان تحصیل کردم.

 مدتها از حضورش استفاده کردم تا این که ;برای او مسافرتی به مصر پیش آمد. به دلیل محبت

فراوانی که در میان ما بود مفارقت او بر من و مفارقت من بر او سخت گران آمد. بنابراین

تصمیم گرفت مرا نیز با خود به مصر ببرد.

مسافرت خوشی داشتیم تا به قاهره رسیدیم. مدت 9 ماه در آنجا به بهترین وجه زندگی

کردیم. در

یکی از روزها استادم نامه‌ای از پدرش دریافت کرد که نوشته بود شدیداً بیمارم و آرزو دارم پیش

از مرگ تو را ملاقات کنم. استاد از نامه پدر گریه کرد و تصمیم گرفت که به اندلس سفر کند و

من در این سفر با او همراه شدم. هنگامی که به اولین قریه جزیره رسیدیم من شدیداً بیمار شدم به

طوری که قادر به حرکت نبودم. استاد از وضع من بسیار ناراحت شد. مرا به خطیب قریه سپرد

تا از من پرستاری کند و خودش به سوی شهر حرکت نمودبیماری من سه روز طول کشید و

سپس حالم روبه بهبودی نهاد. از منزل خارج شدم و در کوچه‌های قریه گردش کردم. در آنجا

قافله‌هایی را دیدم که از کوههای اطراف آمده بودند و اجناسی را با خود آورده بودند

. از احوال

آنها جویا شدم. گفتند اینها از سرزمین بربر که نزدیک جزیره شیعیان است می‌ایند. وقتی نام

جزایر شیعیان را شنیدم مشتاق شدم که آنجا را ببینم. گفتند از اینجا تا آن جزایر بیست‌وپنج روز

راه است

من به راه افتادم تا این که ;به جزیره رافضیان (شیعیان) رسیدم. این جزیره دارای چهار قلعه و

برجهای بلند و محکمی بود. از دروازه بزرگ شهر که دروازه بربر نام داشت وارد شدم. به

مسجد رفتم صدای موذن را شنیدم که به شیوه شیعیان اذان ‌گفت و بعد از آن برای تعجیل فرج

امام زمان (عج) دعا کرد. از خوشحالی گریه‌ام گرفت . مردم به مسجد آمدند و بر طبق تعالیم

اهل بیت (ع) وضو گرفتند. مرد خوشرویی از میان آنها وارد محراب شد و مردم نماز را به

او اقتدا کردند

بعد از

فراغ از نماز احوال من را جویا شدند. گفتم: از عراق هستم و به یکتایی خدا و رسالت

پیامبر(ص) گواهی می‌دهم. وقتی فهمیدند که من هم مانند آنها شیعه هستم با عنایت خاصی

به من

توجه کردند و محلی را در یکی از گوشه‌های مسجد به من اختصاص دادند. در مدت اقامت من

در آن شهر، امام مسجد همواره با من بود. یک روز از امام مسجد پرسیدم: در این شهر زراعتی

نمی‌بینم، پس آذوقه شما از کجا می اید.گفت: از جزیره خضراء در آبهای سفید.

گفتم: سالی چند بار آذوقه برای شما می‌اید؟ گفت: دو بار. بار اول آمده و بار دوم آن

، چهار ماه

دیگر خواهد بود.من از طولانی بودن مدت، اندوهگین شدم، مدت چهل روز آنجا اقامت کردم .

عصر روز چهلم احساس کردم که دلم گرفته به کنار دریا رفتم. به طرف مغرب که گفته بودند

آذوقه‌ها از آن سمت می‌اید نگریستم. از دور چیزی در حال حرکت دیدم. به مردم آنجا گفتم من

چیزی می بینم، گفتند: اینها کشتیهایی هستند که هر سال از شهرهای فرزندان امام زمان(عج) به

سوی ما می‌ایند;

طولی نکشید که هفت کشتی یکی بعد از دیگری وارد شد، از

کشتی بزرگی مرد خوش سیمایی

پیاده شد. به مسجد آمده , طبق فقه شیعه وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را خواند؛ چون از

نماز فارغ شد روبه من کرد و اسم خودم و پدرم را ذکر کرد. از این حادثه‌ تعجب‌کردم.گفتم: شاید

در سفر از شام تا مصر و اندلس با اسم من آشنا شده‌ای؟

گفت: نه، بلکه نام تو و پدرت و خصوصیاتت از پیش به من رسیده است

او یک هفته آنجا اقامت

کرد و آذوقه را به صاحبانشان رسانید. آنگاه عازم حرکت شد. من نیز که بسیار مشتاق رفتن به

آنجا شده بودم از او خواستم تا مرا با خود ببرد و او پذیرفت. با هم حرکت کردیم . بعد از این

که ;مدت شانزده روز در دریا حرکت کردیم، در وسط دریا آبهای سفیدی نظر مرا جلب کرد. آن

شیخ که نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعی نظرت را جلب نموده است

گفتم: آبهای این نقطه رنگ دیگری دارد؟

گفت: اینجا بحر ابیض «دریای سفید» است و این هم جزیره خضراء می‌باشد. این آبها همانند

دیوار, اطراف جزیره را احاطه نموده است و حکمت خدا بر این قرار گرفته که کشتی‌های

دشمنان ما در صورتی که بخواهند به این نقطه نزدیک شوند ، به برکت صاحب‌الزمان (عج)

غرق ‌گردند.

بعد از این که

;آبهای سفید را پیمودیم به جزیره خضراء رسیدیم. از کشتی پیاده و وارد شهر

شدیم. این شهر میان هفت قلعه استوار قرار گرفته بود و آبشارها و چشمه سارها در خود داشت

و بسیار شهر زیبایی بود

مدتی را در منزل شیخ محمد استراحت کرده , به مسجد رفتیم. در مسجد جمعیت انبوهی حضور

داشت. در میان آنها مردی نشسته بود ، بسیار با وقار، متین و با هیبت. مردم او را شیخ

شمس‌الدین محمد عالم می‌خواندند و نزدش علوم قرآنی و فقه و اصول دین می‌آموختند. زمانی که

به محضر سید شرفیاب شدم به من خوشامد گفت و احوالم را پرسید و در یکی از حجرات مسجد

جایی برایم تهیه نمود. من در آنجا استراحت می‌کردم و غذا را با سید شمس الدین و یارانش

;صرف می‌کردم.

هجده روز بدین گونه گذشت. در نخستین نماز جمعه که در محضر جناب سید برگزار شد دیدم که

سید جمعه را به عنوان دو رکعت واجب ادا کرد. من از ایشان پیروی نموده نماز را با ایشان ادا

کردم. چون از نماز فارغ شد به ایشان گفتم: مگر زمان حضور امام (عج) است که نماز را

واجب می‌خوانید.

پاسخ داد: خیر، ولی من نایب خاص آن حضرت هستم. از او پرسیدم: ایا امام زمان را

دیده‌ای؟

فرمود: نه، ولی پدرم می‌گفت که صدای آن حضرت را شنیده ولی آن حضرت را ندیده است. اما

جدم هم شخص آن حضرت را دیده و هم صدایش را شنیده است.بعد از آن سید شمس‌الدین دست

مرا گرفت و به خارج از شهر برد و به سوی بستانها رفتیم. در بستان در حال قدم زدن بودیم

که مرد خوش سیمایی با دو قطعه جامه از پشم سفید از نزدیکی ما گذشت. از سید پرسیدم

این مرد کیست؟ فرمود: این کوه بلند را می‌بینی؟ گفتم: آری. فرمود: در وسط این کوه، مکانی زیبا

و چشمه آبی گوارا، زیر درختان وجود دارد و در آنجا قبه‌ای است که از آجر

ساخته شده است.

این مرد با رفیق دیگرش، خادم آن قبه و بارگاه است. من هر صبح جمعه به آنجا می‌روم و امام

زمان (ع) را زیارت می‌کنم، در آنجا دو رکعت نماز می‌خوانم و ورقه‌ای می‌یابم که هر چه نیاز

داشته باشم،در آن نوشته شده است و هر حادثه‌ای که پیش اید و هر محکمه‌ای که در بین مومنان

انجام دهم حکمش را در آن می‌یابم و به آن عمل می‌کنم. تو نیز شایسته است آنجا بروی و امام

(ع) را زیارت کنی من به سوی آن کوه حرکت نمودم. قبه را همانطور یافتم که برایم توصیف

کرده بود. همان دو خادم را آنجا دیدم. خواستار ملاقات با امام زمان شدم. گفتند: غیر ممکن است

و ما مأذون نیستیم. گفتم: پس برایم دعا کنید. پس از کوه پائین آمدم و به منزل شمس‌الدین رفتم. در

خانه نبود. بنابراین به خانه شیخ محمد که در کشتی با من بود رفتم و جریان کوه را برایش تعریف

کردم و گفتم که آن دو خادم به من اجازه ملاقات ندادند. شیخ محمد به من گفت: هیچ کس حق

ندارد به آن مکان برود جز شیخ شمس‌الدین. او از فرزندان امام (عج) است و بین او و امام زمان

(ع) 5 واسطه است بعد از آن از او اجازه خواستم که برخی مسائل مشکل دینی را از او سوال

کنم و قرآن را در محضرش بخوانم. گفت اگر چنین ضرورتی هست از قرآن شروع کن. من

شروع کردم به خواندن و در بین قرائت ، اختلاف قراء را هم ذکر می‌کردم. سید به من گفت: ما

اینها را نمی‌شناسیم . قرآن ما مطابق قرآن علی بن ابی طالب است. گفتم: چرا بعضی ایات قرآن

ربطی به ما قبل و ما بعدشان ندارد؟

گفت‌: آری، چنین است و جریان جمع آوری قرآن به وسیله ابو بکر و نپذیرفتن قرآن علی

بن

ابیطالب را تعریف نمود او گفت: وقتی علی(ع) قرآن را بر ابوبکر و عمر عرضه کرد آنها گفتند

ما به قرآن تو نیازی نداریم. آنگاه ابوبکر در میان مسلمانان اعلام کرد که هر کس ایه‌ یا سوره‌ای

از قرآن در اختیار دارد نزد من بیاورد. سپس ابوبکر ,ابوعبیده جراح، عثمان، سعد بن ابی

وقاص، معاویه بن ابی سفیان، عبدالرحمن‌بن عوف، طلحه بن عبیدلله، ابو سعید خدری، حسان بن

ثابت و جماعتی دیگر از مسلمانان گرد هم آمدند و این قرآن را جمع‌آوری کردند و در هنگام جمع

آوری, ایاتی را که خطاهایشان را در غصب خلافت آشکار می‌کرد از قرآن حذف کردند. از این

رو ایات قرآن را غیر مرتبط  می‌بینی از جناب شمس‌الدین مسائل بسیاری پرسیدم.

گفتم: سید من! علمای شیعه حدیثی را از امام نقل می‌کنند که خمس را به شیعیان خود از اولاد

علی (ع) مباح ساخته است. فرمود: بلی چنین است. آنگاه مسائل و سخنان دیگری را از سید نقل

می‌کند ومی گوید:تو نیز تا کنون امام زمان را 2 بار دیده ای از او خواهش کردم اجازه دهد تا

زمان ظهور، نزد آنان بمانم. اما سید شمس‌الدین گفت: به ما دستور رسیده که شما به وطن خود

بازگردید. بسیار اندوهگین شدم . گفتم: ایا اجازه می‌دهید همه آنچه را دیده‌ام، باز

گو کنم؟ فرمود:

آری اما فقط برای مؤمنان جز فلان و فلان را! آنگاه مطلبی را که نباید برای دیگران نقل کنم،

برایم مشخص کرد به او گفتم سرور من؛ می‌شود به جمال عالم آرای حضرت ولی عصر (ع)

نگاه کرد؟ گفت نه؛ ولی بدان که هر بنده مؤمنی او را می‌بیند ولی نمی‌شناسد. گفتم: من از بندگان

مخلص آقا هستم ولی آن حضرت را ندیده‌ام! فرمود: شما دو بار ایشان را دیده‌ای و سپس آن دو

زمان را برایم برشمرد بعد از این ماجرا ، سید به من دستور داد که در مراجعت درنگ نکنم و

در بلاد مغرب توقف نکنم سپس پنج درهم به من عنایت فرمود که من همچنان آنها را برای برکت

نزد خود محفوظ داشته‌ام; یحیی بن طیبی می‌گوید: شیخ زین‌الدین علی بن فاضل گفت: در جزیره

خضراء فقط نام پنج نفر از علمای شیعه مطرح بود: سید مرتضی, شیخ طوسی, محمد بن یعقوب

کلینی, ابن بابویه, ابوالقاسم جعفربن اسماعیل حلی.این آخرین مطلبی است که از علی بن

فاضل

شنیدم.

آیا جزیره خضرا در مثلث برمودا قرار دارد؟

داستان جزیره خضراء حکایت از آن می کند که: زین الدین علی بن فاضل مازندارنی،درسال690

هجری به اقیانوس اطلس سفر کرده،و از سرزمین بربر سه روز با کشتی در دل اقیانوس

 رفته،تابه جزایر روافض (جزایر شیعیان)رسیده است در آنجا مطلع شده که جزیره ای به نام

خضراء وجود دارد که اولاد حضرت ولیعصر(عج) در آنجا زندگی می کنند.مدت چهل روز در

 آنجا اقامت نموده سرانجام بعد از چهل روز هفت کشتی مواد غذائی از جزیره خضراء به این

 جزیره آمده است . نا خدای کشتی او را با نام و نام پدر صدا زده و گفته مشخصات تو را به من

 گفته اند و اجازه دادند که تو را به جزیره خضراء ببرم. بعد از شانزده روز دریا نوردی

سرانجام به «آبهای سفید» رسیدند .علی بن فاضل نقل می کند که وقتی به این آب سفید رسیدیم

پرسیدم چرا این آب سفید هست ؛ ناخدا گفت

:

«کشتی دشمنان ما هنگامی گه وارد این آبهای سفید بشوند، هرچه محکم باشند،از برکت مولای ما

 حضرت صاحب الزمان(عج) غرق شوند» واین دقیقا همان مطلبی هست که در گزارش خلبانان

و ملوانان از «مثلث برمودا » به دست ما رسیده است .

آبهای سفید: کریستف کلمب اولین کسی هست که متوجه درخشش ناشناخته دریا در این ناحیه شد.

او بر عرشه کشتی سانتاریما،در 11 اکتبر 1492میلادی،دو ساعت بعد از غروب آفتاب متوجه

آبهای سفید و درخشان «باهاما» در لبه غربی دریای «سارگاسو» شد

.

درخشندگی آبهای سفید ، در سطحی است که از سطح آب و فضا قابل مشاهد است. فضانوردان

آپولو 12 درخشش آبهای سفید مثلث برمودا را به عنوان آخرین نور قابل رویت از زمین مشاهده

کردند. جالب توجه و شایان دقت هست هر کجا از مثلث سخن گفته شد از آب ها سفید هم سخن

گفته شده.چارلز برلیتز می گوید: جالب است در این باره گفته شود ، که وضعیت آبهای مرموز

که «کریستف کلمب»و فضانوردان اخیر ، متّفقاً به آن اشاره کرده اند به عملکرد نیروی یاد شده،

ارتباط دارد.در آخرین پرواز 19 تایلور از آبهای سفید سخن به میان آمده،او می گوید:« ما کاملا

گم شده ایم . ما وارد آبهای سفید شده ایم»دیگر پیامی از او شنیده نشد

.

یکبار دیگر سخنان علی بن فاضل را به یاد می آوریم که از ناخدای کشتی نقل می کند:«این آبهای

سفید چون دیوار جزیره خضراء را احاطه کرده،کشتی های دشمنان ما هر چه قدر هم محکم

باشند وقتی وارد این آبها بشوند غرق می شوند ، به برکت مولای ما حضرت صاحب الزمان

».

نور سبز: حالا کمی در مورد نور سبز مثلث برمودا و جزیر خضراء سخن می گویم.پس

برخورد با حوادثی که در آنها از «نور سبز» گفته شد، یک مرتبه این سئوال در ذهنمان پدید می

 آید :راستی چرا به جزیره خضرا، خضرا می گویند؟آیا برای این هست که سرسبز و خرم

هست؟همه جزیره های روی زمین سرسبز و خرم هست پس باید دلیل دیگری داشته باشد. شاید

جزیره خضرا درخشش سبزی دارد و به همین جهت خضراء نامیده می شود.

جالب توجه و شایان دقت هست که گروهی هواپیماهای اکتشافی در اقیانوس اطلس بر فراز مثلث

 برمودا به پرواز درآمدند و به مصیبت دیگر هواپیماها مبتلا شدند.در آخرین پیامی که تونستن به

زمین مخابره کنند چنین هست

:

-

دیگر هواپیما در اختیار ما نیست
! همه دستگاهها از کار افتاده است ! ما روی آب های سفید

هستیم !

-

جزیره ای می بینم که در وسط آب های سفید است ولی نور سبز رنگی آنرا احاطه کرده است

که نمی توانیم از آن فیلمبردای کنیم!!!سپس ارتباط برای همیشه قطع شد و دیگر خبری از آن ها

نشد.جالبتر اینکه عین همین پیام از دیگر هواپیماهای دیگر نیز دریافت شد

.!

اینجاست که سرنخ دیگری به دست می آید و این احتمال قوت می گیرد که شاید «جزیره

خضرا»در اقیانوس اطلس و در مثلث برمودا باشد و همه این حوادث مربوط به همان نیروی

غیبی الهی باشد و پژوهشگران حق داشته باشند که چیزی از حوادث مثلث را نتوانند توجیه کنند.

تذکر لازم:یاد آوری این نکته ضروری هست که هرگز ادعا نمی کنم جزیره خضراء همان مثلث

برمودا است.بلکه به عنوان یک احتمال مطرح کرده تا شاید پژوهشگران به نتیجه قطعی برسند و

آنرا به طور قطع اثبات یا نفی کنند و نیز اینکه در هنگام خواندن این مطالب به یاد بقیه الله (عج)

باشیم که یاد آن مهر تابان روح را صفا و دل را جلا می بخشد

اما این مکان را به عنوان محل فرود یوفوها هم می دانند.... موجودات فضایی که علم ما چندان

آشنایی با آنان ندارد و نمی دانیم که واقعا آنان برای چه ماموریتی به زمین می آیند و چگونه

امواج را در خدمت اهداف به نظر من "انسان دوستانه" خود قرار داده اند.......

البته داستان جزیره خضرا و این که آیا امام زمان در انجا زندگی می کنند ممکن است درست

باشد شاید هم نباشد دلایلی بر صحت ان هست ودلایلی بر نغض ان که برای اطلاعات بیشتر شما

را به کتاب نشانه های شگفت اور اخرالزمان ارجاء می دهم

۸۵/۱۰/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی حسینی

نظرات  (۵)

اززحماتت خیلی خیلی ممنون هستم خدا توفیقتان دهد انشاالله .ماراهم دعا کنید
خوبه حاجی به وبلاگ منم سری بزن ضرر نمی کنی
بسیار زیبا و جذاب
۰۲ تیر ۹۱ ، ۱۱:۵۷ قاسم قاسمی
آدرس را نگی که آمریکا آتجا را بمباران نکند...این چرت و پرت ها دیگر چیست...امام زمان که عراقی ست و بهتر است اول عراق و عربستان را از دست ظالمان نجات دهد ...به ایران چکار دارد.
۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۴۶ مریم السادات
سلام
اتفاقا این حدیث را البته به عربی چند وقت پیش دیدم. متحیر شده بودم واقعا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی